رادمهر جانرادمهر جان، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

❤ رادمهر ، بهونه زندگی ❤

ره توشه های یکسالگی

پسرک کوچکمان یا بهتر بگم مردکوچولوی خانه ما که  تا این لحظه ، 1 سال و 18 روز و 1 ساعت و 24 دقیقه و 32 ثانیه سن دارد  از 12 شهریور 91 تا 12 شهریور 92 دنیایش را با دستان کوچک و تپلی اش با چشمان تیزبین و نگاه معصومانه اش و پاهای چالاکش تجربه کرده. رادمهر یکساله من دو هفته است چند ثانیه ای بدون کمک می ایستد و تالاپی زمین میخورد نازنین من ده روزی می شود که دندانهای نیش بالایش جیک زده. این روزها با غریبه ها غریبی میکنه و اگر خیلی بهش نزدیک بشن یا دستی به سر و رویش بکشن و او دل و دماغ نداشته باشه میزند زیر گریه.البته همراه با جیغ های بنفش به مامان و بابا خیلی وابسته شده و گاهی اوقات از بغلشان پایین نمی آید. صبح ها ک...
29 شهريور 1392

تولد یکسالگی عشقمون

  پسرک عزیزتر از جانم بالاخره زیباترین روز خدا رسید.دوازده شهریور برای ما نوید یک تنفس دوباره است ، نوید عشق پایدار و زندگی زیباتره.   خودمونی بگم ، باوجودیکه یکماهی بود همش ذهنم درگیر تولد پسرک قندعسلم بود ولی شب تولدش به سادگی و قشنگی هرچه تمامتر گذشت. چون لباس تولد گروهی فرشته های شهریوری زنبوری شد منم تصمیم گرفتم یک تولد با تم زنبوری ، ساده اما قشنگ برای عزیزدلم برگزار کنم.باباصادق هم سنگ تموم گذاشت و به هیچ کدوم از پیشنهادهای من نه نگفت. راستی تا یادم نرفته اینو بگم که واکسن یکسالگیتو دقیقا سه شنبه که روز تولدت بود زدیم.البته اجبارا.چون قرار بود یکشنبه بزنیم و کمی کسالت داشتی .بمیرم برای معصومیتت که همیشه رو سا...
18 شهريور 1392

اولین سالگرد حضور یک فرشته

چه زیبا بود احساس شیرین مادرانه ام در پس آخرین روزهای طاقت فرسای بارداری.چه گوش نواز بود اولین صدای تالاپ تولوپ قلب کوچکت که انگار تموم قندهای دنیارو توی دل مامان آب میکرد.چه دل نواز بود لگدهایی که با پاهای کوچولوت برای ابراز وجودت حواله مامان میکردی و من با هر کدومشون کلی انرژی میگرفتم. زیباترین لحظه زندگی ام لحظه ناب دیدار فرشته کوچولوی زندگیم بود که صورت قشنگش رو جلوی چشمان نیمه جونم آوردن و گفتن بیا اینم رادمهرخان. سوسوی ستارگان آسمان در التهاب آمدن توست آمدي و آسمان و زمین  و تمام دنیا را برايم بهشت كردي خورشید بخشنده زندگی ما ، امروز خورشیدآسمان شادمانه ‏ترین طلوعش را خواهد کرد و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت ،امرو...
10 شهريور 1392

سفرنامه رادمهر

سلام.سلام.   رادمهر گلم توی این مدتی که وبلاگتو به روز نکردم کلی اتفاقها افتاد و حسابی مشغول بودیم مامانی. خلاصه کنم که صبح پنجشنبه گذشته یعنی 31 مردادماه برای حضور شما گل پسر در تولد نینیهای شهریور 91 راهی تهران شدیم.ساعت 6 صبح حرکت کردیم که به گرما نخوریم و شما اذیت نشی.تا ساعت 7:30 خواب بودی.به قول بابایی کارمندی میخوابی. رادمهر در مسیر سفر برای دیدن دوست جونیاش اولش دودل بودم برای رفتن و  شرکت در تولد.ولی وقتی شوروشوق بقیه مامانارو دیدم و میدونستم اولین تولد یه فرشته کوچولو وقتی که بزرگتر میشه براش خاطره میشه مصمم به رفتن شدم. بابایی هم کلی همکاری کرد و از وقت درس و کارش زد تا به این سفر بریم. (پسرکم اینارو...
7 شهريور 1392
1